روزهای آخر
سلام دختر گلم ! این روزها روزهای آخریه که من و تو در هرلحظه و هردقیقه باهم و در وجود یکدیگریم . حالا دیگه یه کم انتظار کشیدن هم سخت شده چون نه می تونم درست غذا بخورم ، نه می تونم بخوابم ، نه می تونم راحت راه برم و حتی کارهای خونه هم انجامش سخت شده . نفس هم کم میارم . بالا رفتن از پله های خونه رو که دیگه نگو . وای! حالا دیگه سیسمونیت کامل چیده شده و منتظر پرنسسمونه که بیاد و قدم بذاره به ملک خودش . حالم امروز زیاد خوب نیست . یه خرده حالت تهوع دارم . سرم هم شدیدا درد می کنه . دو سه روزه بابا احمدت گیرداده می گه تو ١٥ ام به دنیا می یای . منم باهاش دعوا می کنم و میگم سقت سیاهه . نخیر نباید ١٥ ام بیای . باید همون هفته اول شهریور متولد بشی ....
نویسنده :
مریم بانو
13:17