وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

روزهای آخر

سلام دختر گلم ! این روزها روزهای آخریه که من و تو در هرلحظه و هردقیقه باهم و در وجود یکدیگریم . حالا دیگه یه کم انتظار کشیدن هم سخت شده چون نه می تونم درست غذا بخورم ، نه می تونم بخوابم ، نه می تونم راحت راه برم و حتی کارهای خونه هم انجامش سخت شده . نفس هم کم میارم . بالا رفتن از پله های خونه رو که دیگه نگو . وای! حالا دیگه سیسمونیت کامل چیده شده و منتظر پرنسسمونه که بیاد و قدم بذاره به ملک خودش . حالم امروز زیاد خوب نیست . یه خرده حالت تهوع دارم . سرم هم شدیدا درد می کنه . دو سه روزه بابا احمدت گیرداده می گه تو ١٥ ام به دنیا می یای . منم باهاش دعوا می کنم و میگم سقت سیاهه . نخیر نباید ١٥ ام بیای . باید همون هفته اول شهریور متولد بشی ....
15 مرداد 1391

زندگی

دلم مي خواست ديوان مهدي اخوان ثالث بود و با صداي بلند مي خواندمش . با آن سبک خراساني مليحي که با شعر نو تلفيقش کرده و منو به وجد مي ياره . همه چيز توي شعرش هست . شادي هست غم هست اميد هست زندگي هست مردگي هست جنگ هست .....خودش هم هست با آن سبيلهاي بزرگ و مردانه ش . يا غزل سعدي مي خواندم و عاشق مي شدم دوباره ........ يا فردوسي مي خواندم و حس ناسيوناليستيم گل مي کرد و مي زدم توي دهن همه توراني ها و عرب ها و ......... اي خدا! دلم چقدر شعر مي خواد يا شايدم شر و ور مي خواد ..........؟؟؟ زندگيم همين جوري شده . همش يه جوري اين روزا رو بگذرونم تا تموم بشه ... تا زودتر تو بياي .... تا ببينم چه شکلي هستي .... تا بدوم ... تا برقصم ... تا تو باشي ...
9 مرداد 1391

نذر سلامتی

دخترکم ... پريشب خواب عجيبي ديدم که تحت تاثير قرارم دارد . همانشب براي سلامتي تو نذر کرده بودم که آش پنج تن آل عبا برايت بپزم و بعد از اين خوابم تصميم گرفتم که انشاله سلامت و تندرست متولد بشي و مشکلي نداشته باشي با بابا احمد ببريمت پابوس امام رضا  . دخترگلم ! الان هيچ آرزويي در دل ندارم جز تندرستي تو . منو ببخش اگه زياد مراقب نبودم  و گاهي اذيت شدي . اميدوارم دنيا براي تو محل آرامش و شادي باشه .
4 مرداد 1391

سيسموني

دخترک دلبندم ، ديروز سرويس چوبت رو هم از کارگاه اورديم و توي اتاق چيديم .ترکيب سفيد و فيروزه اي قشنگي شد .تختت رو جا داديم کنار تخت خودمان . نصف اتاق رو به تو دلبندم داديم و نصف اتاق هم مال من و بابا احمد . باقي  وسايل رو که گذاشتم خونه بابا اسماعيل بايد بياريم و بچينيم توي کمد و بوفه ت . منتظر روزي هستم که تو بيايي و توي تختت آرام بگيري و من نگاهت کنم . اميدوارم سالم و سرحال باشي و از بودن توي اتاق در کنار ما لذت ببري . مي بخشي که جامون تنگه و براي تو اتاق نداريم . انشاله به زودي بتونيم به خونه بزرگتري نقل مکان کنيم تا تو هم يه اتاق قشنگ براي خودت داشته باشي . بابا اسماعيل ديشب از تهران اومد و من و بابايي رفتيم پيشش . ميتراخاله هنو...
2 مرداد 1391

براي عزيز دلم...........

سلام دلبندم ..... سلام تو چه هستي موجود کوچولو که من از الان اين چنين شيفته توام و هرلحظه دوست دارم تو به دنيا پا بگذاري و من تو را ببينم ؟ خدا را شاکرم که وجود تو را از وجود من و در وجود من چنان نهاد که مهرو محبت تو عميقا در من گره بخورد و خدا را سپاسگزارم که تو نازنين کوچک ، را براي من و پدرت خلق کرد  . دوستت دارم دخترم ! خيلي دوستت دارم . ديروز رفتم سونوگرافي . شکر خدا همه چيز نرمال بود و مشکل خاصي نيست . سلامتي تو بزرگ ترين آرزوي من در زندگي است . منتظر ديدنت هستم ................. از همه دوستاني هم که سر مي زنند و لطف مي کنند پيغام مي گذارن  ممنونم بخصوص خاله ليلا دختر باران و دريا و خاله الهه با اون پسر بامزه زشت...
28 تير 1391

خريد سيسموني

سلام ، بالاخره همت کردم و يکسري از وسايل سيسموني رو خريدم . خرده ريزاش کلي خريد شد . سفارش تخت و کمد رو هم دادم . کالسکه و کرير رو هم خريدم . مونده يه کوچولو خرده ريز و رختخوابي هاش . چه مي دونم از قنداق فرنگي گرفته تا پتو و .... چيزاي ديگه که من هنوز نمي دونم چيه . البته لباس هم در حد نياز براي دخترم خريدم . گفتم انشاله قبل از زمستون بريم کيش پيش عمه افسانه و اونجا براش خريد کنم . خدا کنه اين لباسا که خريدم کم نباشن . و به دختر گلم هم خيلي بياد . از حالا مشتاقم که اين لباسارو تن عزيز دلم ببينم . دلم داره تاپ تاپ مي کنه ببينم دخترم چه شکليه . انشاله که سلامته و خدا کمک مي کنه تا سالم به دنيا بياد ولي انتظار ديدن زيباييهايي که خدا به م...
27 تير 1391

اسم عزیز دلم ..........

سلام... تقريبا در مورد اسم دختر گلم به نتيجه رسيديم . بين آرميتا و ويانا بايد يکي رو انتخاب کنم که راي اکثريت روي ويانا بوده تا الان .خودم اسم آرميتا رو خيلي دوست دارم خيلي اسم شيک و پرمعناييه اما اسم ويانا خيلي منحصر به فرد و تکه . ازون اسماست که کمتر کسي شنيده . تو کل ايران هفتصد نفر اين اسمو ندارن . اما آرميتا بيشتره حدود 7000 نفر . از الان بابا احمد مي گه عيب نداره ويانا رو مي ذاريم رو اولي آرميتا رو روي دومي . معلوم نيست که مي خواد چندتا بچه داشته باشه که اينقدر به خودش نويد مي ده براي بعدي هم اسم بذاره . اين چندروزه مهمون داشتم . پريشب ميتراخاله رو با شوهرش آقا مهدي دعوت کردم اومدن خونمون . احمد هم نذاشت شام درست کنم و رفت از رستور...
20 تير 1391

سلام

فکر می کردم که سرم شلوغه فقط به خاطر امتحانات و دانشگاه و کار و بارداری ........ اما سرم واقعا شلوغ بود چون میتراخاله هم شوهر کرد و حسابی منو تنها گذاشت و با آقا مهدی شون رفتن ... آره عزیزم ، این چندروزه درگیر مراسم های میتراخاله بودیم . خواستگاری و بله برون چندباره و.... بالاخره عقد . آره بالاخره عقد کردن و تموم شد . شنبه ٣ تیر رفتیم خرید و یکشنبه ٤ تیر هم مراسم عقدکنان با یک جشن کوچک توی خونه بابا اسماعیل برگزار شد . میتراخاله هم حسابی عروس شده بود و دلبری می کرد . تو دختر گلم هم با مامانت همکاری کردی و گذاشتی مامانت برقصه و شادی کنه و کلی هم کار انجام بده . همه هم اون وسط داد می زدن تو بشین ، کار دست خودت می دی ها! اما نه گوش من بد...
12 تير 1391