وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

سلام

1391/4/12 10:19
نویسنده : مریم بانو
151 بازدید
اشتراک گذاری

فکر می کردم که سرم شلوغه فقط به خاطر امتحانات و دانشگاه و کار و بارداری ........ اما سرم واقعا شلوغ بود چون میتراخاله هم شوهر کرد و حسابی منو تنها گذاشت و با آقا مهدی شون رفتن ...

آره عزیزم ، این چندروزه درگیر مراسم های میتراخاله بودیم . خواستگاری و بله برون چندباره و.... بالاخره عقد . آره بالاخره عقد کردن و تموم شد . شنبه ٣ تیر رفتیم خرید و یکشنبه ٤ تیر هم مراسم عقدکنان با یک جشن کوچک توی خونه بابا اسماعیل برگزار شد . میتراخاله هم حسابی عروس شده بود و دلبری می کرد . تو دختر گلم هم با مامانت همکاری کردی و گذاشتی مامانت برقصه و شادی کنه و کلی هم کار انجام بده . همه هم اون وسط داد می زدن تو بشین ، کار دست خودت می دی ها! اما نه گوش من بدهکار بود و نه گوش تو . هردو مون مرتب در حال ورجه وورجه بودیم . اونقدر که همه به این نتیجه رسیدن که تو پسری و سونوگرافی اشتباه کرده !!!!!!!!!!!!!!! همه یک پا سونو گرافیست و دکترن دیگه .

از آقا داماد هم برات بگم که پسرآبجی فرح خودمونه و غریبه نیست . انشاله خدا عاقبتشونو به خیر کنه .

چندروزیه بابا اسماعیل رفته تهران و اینجا نیست . منم حسابی دلم گرفته ازین تنهایی . وجود بابام برام خیلی ارزشمنده و وقتی فکرشو می کنم که من بدون ایشون چقدر تنهام اعصابم خرد میشه .

بابا احمد این روزا دیگه داره کم کم حوصله ش سرمی ره و منتظر ورود توئه . انگار آمادگیش برای پذیرش یک خوشگل مامانی بیشتر از قبل شده . فکر کنم ازون باباهایی باشه که روی دخترش خیلی تعصب داره . لابد دیگه منو نمی بینه اگه دخترش بیاد . منم خودم دیگه دارم لحظه شماری می کنم . الان توی هفته ٣٢ هستم و احتمال می دم ٦ یا ٧ هفته دیگه تو متولد بشی . ازخدا می خوام سالم و سرحال به دنیا بیای و خدا بهت طول عمر بده .

دوستت دارم عزیزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله ليلا
27 تیر 91 14:20
مبـــــــــــــــــــــاركه