وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

چقدر بزرگ شدنتان زیباست!

1394/8/19 14:19
نویسنده : مریم بانو
192 بازدید
اشتراک گذاری

هرروز باغبان  به گل هایی که کاشته بود نگاه می کرد و دلش می خواست زودتر قد بکشند تا گل دادنشان را ببیند . از اینهمه انتظار انگار خسته نمی شد. اما توی دلش آرزو می کرد صبح که دوباره به باغچه سرک می کشد ساقه ها به گل نشسته باشند. من همون باغبانه ام . روز بروز بیش تر منتظر قد کشیدن شمایم. دلم می خواد ازین کوچکی و ناتوانی به ثمر و توانایی برسید. حالا که هرروز کلمات جدیدی از شما می شنوم یا می بینم که بازی می کنید یا همزمان با یکدیگر شعر می خوانید احساس می کنم شاخ آرزویم به گُل نشسته است. گاه واژگانی که می گویید باعث می شود قهقه بزنم یا تا مدتی مات بمانم . مثلا اینکه ویانا بعد از خرابکاری تو ماشین بابا در حالی که دستاشو می شستم و لبهایش را به حالت قهر غنچه کرده بود گفت : من اصلا برام مهم نیست . با تعجب بهش گفتم مامان چی برات مهم نیست گفت اینکه شما می گید چرا تو ماشین.... کردی یا باید می رفتی دستشویی. یا پریشب به من گفت : مامان از چیزی ناراحتی گفتم نه مامان می گه آخه چهره ت به نظر می یاد از چیزی ناراحت باشی. دیشب هم بعد از اینکه بهم گفت تو ظرف غذای من سیب زمینی نریز سعی کردم زیرآبی برم و براش دو تا تکه انداختم . فکر کردم یادش می ره و لابلای غذاش می خوره . اما وقتی غذاش رو هم زد و سیب زمینی ها رو دید ، گفت : مامان من به تو اعتماد کرده بودم چرا برای من سیب زمینی ریختی .؟ با ور  کنید از تعجب موی سرم سیخ شد. به زبان آوردن این کلمات مورد خاصی نیست اما وقتی می بینم این واژه ها را در زمان و مکان های مناسب به کار می بره خیلی خوشحال می شم.

در مورد سروین و آوین هم همینطور است . روزبروز دایره واژگانی شون بزرگتر می شه . اما احساس می کنم از نظر جسمانی اون رشد مطلوب رو ندارن و میترسم این قضیه روی رشد روانی و عقلی اونها تاثیر بزاره . امیدوارم بتونم بیشتر بهشون برسم . قرارگذاشتم با پرستار بچه ها که هر روز با اونها شعر کار کنه و یکسری مطلب یادشون بده . نمی خوام بچه های بیسوادی داشته باشم.

سعی می کنم چندتا عکس ازشون بزارم.

پسندها (2)

نظرات (0)