وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

امان از شیطنت شما کوچولوها

1393/9/17 12:09
نویسنده : مریم بانو
704 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلای مامانی

امروز می خوام از شیطنت هاتون کمی بنویسم .

اول از ویانای عزیزم بگم که جدیدا سعی می کنه به نوعی مسئولیت پذیر باشه و در واقع از نظر من داره خودشو برای نقش پذیری آماده می کنه . چندروز پیش مدام به من می گفت من مامان توام . بعد دست منو می گرفت با خودش می برد جلوی درب ورودی آپارتمان که مثلا اونجا مغازه  است ازونجا برای من بستنی و شکلات می خرید . بعد از اینکه من کلی انکار می کردم که بستنی و شکلات بده دندونامونو خراب می کنه گیر می داد که نون بخرم برات دیگه می رسید به لباس و چادر و ... / جالبه پول همونارم از خودم می گرفت . بچه م فداش بشم خیلی حالیشه/

دیروز وقتی از خواب بیدار شد و یک کمی کسل بود سروین رفت طرفش و بهش گفت ماما ماما. ویانا هم دچار توهم شده بود که مامان سروینه . وقتی من می خواستم لباسای سروین رو عوض کنم گیرداده بود که کاری به بچه م نداشته باش اذیتش نکن این بچه منه و ازین حرفا . خلاصه اعلام کرد که سروین بچه منه و آوین بچه توئه . منم بهش گفتم سخته بچه داشته باشی . باید همه کاراشو خودت انجام بدی ها! اونم گفت باشه بعد رفته بود لباس اورده بود و می گفت می خوام سروینو ببرم حموم . بابا تا اومدم از سرش در بیارم دیگه هیهات .... شب هم پوشک اورده بود می گفت می خوام پوشک سروینو عوض کنم . / روزگار مارو می بینی بچه مون برای ما مامان بازی درمیاره/

سروین عسلم جز مواقعی که واقعا گرسنه شه یا خوابش می یاد کلا آرومتره و بازی می کنه البته مواقعی هم هست که خشمگینانه ناگهان حمله می کنه به اولین کسی که نزدیکشه و اونو به شدت گاز می گیره .... که ما می ذاریم فعلا به حساب دندوناش ......چندروز پیش ویانا و آوین نمی دونم چی شد یهو با هم به گیس و گیس کشی کارشون کشید و آوین گریه کرد. در حال ناز کردن آوین بودم که متوجه شدم ویانا با دهان باز از گریه در حالی که سیاه شده روبروم ایستاده . اول خیلی ترسیدم و تکونش دادم و با تعجب می پرسیدم مامان جون چی شده دیدم در حالیکه گریه می کرد گفت سروین منو گاز گرفته و چشمم به سروین خانوم افتاد که با دندانهای روی هم فشارداده آماده یک حمله جانانه دیگر است . حسابی لپ ویانارو گاز گرفته بود طوری که لپ ویانا هنوز هم به صورت مدور کبود است . اما دیروز آوین خانوم موقعی که من سرکار بودم بابت این قضیه از خجالت سروین دراومده و لپشو گاز گرفته و لپ سروین هم کبود شده ./ قربونشون برم بچه هام شدن مصداق این ضرب المثل که دست بالای دست بسیار است./

آخ آخ آخ شیطونی های آوین مثال زدنیه . ماشالاه به جونش باشه خیلی شیطونی می کنه و از شیطنت های خودش هم کیف می کنه و می خنده . از دیوار راست می ره بالا . جدی می گم . از روی صندلی خودشو می کشونه روی کابینت و چهاردست و پا مثل گربه راه می ره .تموم صندلی ها رو از ترسش گذاشتم روی میز نهارخوری و فقط یکیشون بین میز و دیوار جاسازی کردم . ولی دیدم دوباره روی کابینته . گذاشتمش پایین و دقت کردم ببینم چیکار می کنه دیدم از زیر میز با مهارت مثل گربه بدنشو خم می کنه و فاصله تقریبا ده دوازده سانتی رو خودشو می کشونه بالا روی صندلی بعد به سختی میره روی میز و در نهایت میرسه به کابینت . دهن طاقه گرفته بودم از دستش ولی خندم گرفت . کارش با حال بود ولی می ترسم با این کارا به خودش صدمه بزنه .

دیشب هم من بین خواب و بیداری بودم که دیدم ویانا داد می زنه مامان اینو مامان اینو چشممو باز کردم دیدم آوین خانم رفته رو میز ال سی دی نشسته پاهاشم آویزون کرده و تکون میده و ریسه رفته از خنده . هرچی هم می آوردیمش پایین باز می رفت .این کارارو تازه ویانا داره از آوین یاد می گیره . /چند لحظه بعد ویانا جای آوین نشسته بود. خدا........./

خیلی کاراشون با مزه شده . البته رفتارهای ویانا طوری شده که همش می خواد خودش کاراشو انجام بده . این سخت تره

دوستان عزیزم ازین که با حوصله وب دخترای کوچولوی منو می خونین ممنونم . روز خوش.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله لیلا
17 آذر 93 13:00
چه عالی ! چه خووبه که این خاطرات رو می نویسی . یه روزی جوجه هات بخاطر این نوشته ها و یادگاری ها ازت تشکر می کنن عزیزم . فقط در مورد گاز گرفتن یاد راضیه و لقبی که روت گذاشته بود افتادم نمی دونی چقدر خندیدم تو دلم البته اگر سر کار نبودم قهقهه ای می زدم از یادآوری اون روزهای خوابگاه و کارای الان وروجک هات . کاملا مشخصه ژنِ کی تو وجودشونه
مامان الهه
20 آذر 93 10:53
سلام.خدا حفظ شون کنه .ايشاله هميشه سالم باشن و شيطوني کنند.