وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

عمه پری هم پرید!!!

دختر گلم سلام! ديروز جشن نامزدي عمه پروانه ت بود و مامان  جونت کلي با حرکات موزون سعي کرد کم نياره و ابراز شادي و خوشحالي کنه! تو هم که يکسره در حال ورجه وورجه بودي انگار مي دونستي که جشن نامزدي عمه ته! خاله ميترات هم بود . خلاصه خوش گذشت . هرچند که اون آرايشگاه کوفتي حوصله مونو سر برد و آخرش  چنان چيزي هم از موهاي ما در نياورد و ضايع کرد . اين چهارروزه که توي خونه بودم حسابي از خجالت استراحت و خواب دراومدم و تقريبا ميشه گفت يه کم به خودم رسيدم . کلي هم از خودم پذيرايي کردم . رفتم مغز بادام و گندمک خريدم و تا احساس ضعف مي کنم يه مشت مي خورم . خوبه ! هم جلوي ضعفمو مي گيره هم براي تو مفيده عزيزکم . همين چنددقيقه پيش بابا...
16 خرداد 1391

توضیح راجع به عکسها

دخترکم ! این عکسایی که گذاشتم عکس فک و فامیلته که می خوام از حالا بشناسیشون اون مهدیار  کوچولو که پسر عمه افسانه است و نوه اول بابا عباس و مامان حلیمه است و کلی هم خاطرخواه داره!!!!!!!!! البته خاطرخواهاش که به پای خاطرخواهای تو نمی رسه عزیزکم !!!!!!!!!!! مهراوه بلا هم دختر دایی شمسیه که بعدا بیشتر باهاش آشنا می شی ! تو خوشگلی که تاش خودشه ، تو زبر و زرنگی هم رو دست نداره ! علی پهلوون پسر دایی مهدیه که فکر می کنه خیلی بزرگ شده و مردیه برا خودش! فرزاد شیطونک هم اونیه که صحرایه و کلی خودشو خاکی پاکی کرده ! و پسر دایی محمده اونی هم که کنار شیشه ماشین فیگور گرفته و کلا همیشه احساس می کنه مدله ، هستی کوچولویه که دختر دایی مهدیه...
11 خرداد 1391

جشن عمه پروانه

دوشنبه ١٥ خرداد جشن عقد عمه پروانه است و من دیروز شدیدا درگیر بودم که برم لباس بخرم ........ آخرش هم خاله میترای مهربونت به دادم رسید و یه لباس قشنگ از خودش بهم داد که خیلی عروسکیه اما قشنگه ........ یه بلوز دامن هم دارم که دیگه فکر نمی کنم به لباس احتیاج پیدا کنم همین ها بسه . موندم که برای روز پدر چی برای بابااحمدت بخرم ؟ کاش یکی می گفت که برو فلان چیزو بخر و منو راحت می کرد . عمه افسانه داره می ره کیش زندگی کنه و این دل من از حالا داره براشون تنگ می شه ..... برای مهدیار کوچولو و موهای فرفریش ..... و برای مامانش. عادت بچگی من دست از سرم برنمی داره ...... هر رفتن و هر نقل مکانی حسابی منو تو فکر می بره و دلم تنگ می شه .......... حتی وقتی...
11 خرداد 1391

دختر گلم سلام

دختر گلم بازم سلام . چندروزه که نتونستم برات چیزی بنویسم و مطلب بذارم . این روزا یه حال دیگه ای دارم . یه جور دلشوره ......یا یه شوق بزرگ .........یه انتظار قشنگ ......نمی دونم شاید هم ذوق دیدار تو و تمام مدت در این فکر که ......... لحظه دیدار نزدیک است .... . وای ! چه روز قشنگیه اون روزی که تو توی زندگیم پا بذاری و صدای تو فضای خونه منو پر کنه ...... چه لحظات قشنگیه اون لحظه ای که ببینم داری نگاهم می کنی ... . این روزا برای اسمت مرددم . دوست دارم زودتر به یه نتیجه ای برسم و دیگه به همه اعلام کنم که دخمل خوشگل مخملی من اسمش چیه . احساس می کنم جات کوچیکه و فضای کمی برای حرکت داری ، تازه همه هم می گن چرا شیکمت بزرگ نمی شه و بچه ت کوچیک مون...
11 خرداد 1391

کودک من در هفته 26 زندگی!!!!!!!!

کودک شما چگونه تغییر می کند؟ اكنون وزن كودك شما كمي كمتر از 900 گرم و طول بدن او از سر تا پاشنه پا حدود 35.5 سانتي متر است. عصبهاي گوش او در حال تكامل هستند كه در نتيجه به صداهاي مختلف بهتر پاسخ مي دهد. ريه هاي او در حال رشد هستند و او با نفسهاي كوچكش مقادير كمي از مايع آمنيوتيك را تنفس مي كند. اين تمرين براي تولد او و هنگامي كه مي خواهد براي اولين بار با هوا تنفس كند بسيار مفيد است. در صورتي كه كودك شما يك پسر باشد بيضه هاي او در حال حركت به سمت كيسه بيضه هستند كه درچند روز آينده به مقصد نهايي خود مي رسند. شما چگونه تغییر می کنید؟ در اين زمان ممكن است فشار خون شما كه از هفته بيست و دوم تا بيست و چهارم افت كرده بود، در حال افزايش ب...
8 خرداد 1391

گاهی روزا.......

گاهی روزا میشه که دنبال بهانه ای که الکی بخندی اونم نه به این خاطر که خیلی شادی حتی شاید خیلی غمگین باشی ، فقط می خوای بخندی تا همه چیز از یادت بره ........ تا فکر کنی که هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ موضوعی نیست که فکر تورو درگیر کنه !.............. اونقدر دیروز اتفاقات عجیب و غریب افتاده که تصورش رو که می کنم احساس می کنم خواب دیدم .......... خواب که نه ..... یه کابوس وحشتناک .! باز خدا رو شکر که ختم به خیر شد و اتفاق بدی نیفتاد ...... خدایا ! از اینکه هر لحظه هستی و هر دقیقه می بینم که لطفت شامل حال ما هست تو را می ستایم ...... ببخش مارو که قدر ناشناسیم و ناشکر . دختر کوچولوی نازنینم ! پریشب یه اتفاق جالب افتاد . انگار توی دلم چنان خودت می ک...
7 خرداد 1391