وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

یه روز جدید

امروز یه روز دیگه از زندگی مامانته ! یه روزی که باید بیام سرکار و به فکر همه چیز و همه کجا هم باشم . به فکر تو هم که گاهی با یک تکان خودتو نشون می دی باشم . دوستت دارم کوچولوی من .... به فکر بابایی که خسته و دیر از سرکار میاد و دیگه دلم از کاراش گرفته .... به فکر تنهایی های بابام که دلمو به درد میاره ..... به فکر نبودن مادرم ......به فکر میترا خاله ........به فکر داداشای عزیزم .........به فکر پایان نامه ناتمامم................ ای خدای من ! خوبه که تو هستی . خوبه که تورو دارم ........ نی نی نازم ! من به فکر اینها هستم .تو فکر این چیزارو نکن . سعی کن بزرگ و قوی بشی و سالم به این دنیا بیای . دختر خوشگل من ! ...
28 ارديبهشت 1391

برای عزیز دلم

نمی دونم الان دقیقا چه شکلی هستی و به کی بردی ......مشتاقانه منتظر دیدنت هستم . سرکارم . امروز همش دارم به تو فکر می کنم .کوچکترین تکان تو مرا به وجد می آورد عزیزدلم . دیشب وقتی باباییت دید که تو چقدر زیاد تکان می خوری کلی تعجب کرده بود و می گفت واقعا اونه که داره تکون می خوره؟ گفتم کجاشو دیدی اینکه کوچیکش بود ........... بابایی امروز زیاد حالش خوب نیست . مونده خونه استراحت کنه .دلم می خواد برم پیشش براش سوپ بپزم .
28 ارديبهشت 1391

کودکم را دوست دارم

دختر قشنگم سلام کوچولوی ناز من ! تو الان ٢٣ هفته عمر داری و هرروز توی دل مامان شیطونی می کنی . دلم از الان برای دیدن روی ماهت غنچ می زنه ای هدیه خداوند ........ دوستت دارم .......... حتما بابا احمدت هم دوست داره تورو هرچه زودتر ببینه.......
28 ارديبهشت 1391