گاهی روزا.......
گاهی روزا میشه که دنبال بهانه ای که الکی بخندی اونم نه به این خاطر که خیلی شادی حتی شاید خیلی غمگین باشی ، فقط می خوای بخندی تا همه چیز از یادت بره ........ تا فکر کنی که هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ موضوعی نیست که فکر تورو درگیر کنه !.............. اونقدر دیروز اتفاقات عجیب و غریب افتاده که تصورش رو که می کنم احساس می کنم خواب دیدم .......... خواب که نه ..... یه کابوس وحشتناک .! باز خدا رو شکر که ختم به خیر شد و اتفاق بدی نیفتاد ...... خدایا ! از اینکه هر لحظه هستی و هر دقیقه می بینم که لطفت شامل حال ما هست تو را می ستایم ...... ببخش مارو که قدر ناشناسیم و ناشکر .
دختر کوچولوی نازنینم ! پریشب یه اتفاق جالب افتاد . انگار توی دلم چنان خودت می کشیدی که جات نمی شد . گردی سرت رو زیر دستم احساس می کردم .و با پاهات از این طرف ضربه می زدی . خیلی ذوقتو کردمو دلم می خواست از توی تخت بپرم بالا و احساس شادی کنم اما از ترس اینکه بابا احمدت از خواب بپره خیلی جلوی خودمو گرفتم . ولی صبح که براش تعریف کردم گفت : بچه مون عین توئه ! خیلی شیطون می شه ! !!!!! از تعجب دهنم وامونده بود . من کجا شیطونم آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الانم که دارم اینارو می نویسم تکون می خوری و وول می زنی . دخمل کوچوی من ! خیلی دوستت دارم .