جشن عمه پروانه
دوشنبه ١٥ خرداد جشن عقد عمه پروانه است و من دیروز شدیدا درگیر بودم که برم لباس بخرم ........ آخرش هم خاله میترای مهربونت به دادم رسید و یه لباس قشنگ از خودش بهم داد که خیلی عروسکیه اما قشنگه ........ یه بلوز دامن هم دارم که دیگه فکر نمی کنم به لباس احتیاج پیدا کنم همین ها بسه .
موندم که برای روز پدر چی برای بابااحمدت بخرم ؟ کاش یکی می گفت که برو فلان چیزو بخر و منو راحت می کرد .
عمه افسانه داره می ره کیش زندگی کنه و این دل من از حالا داره براشون تنگ می شه ..... برای مهدیار کوچولو و موهای فرفریش ..... و برای مامانش. عادت بچگی من دست از سرم برنمی داره ...... هر رفتن و هر نقل مکانی حسابی منو تو فکر می بره و دلم تنگ می شه .......... حتی وقتی کسایی بودن که دل خوشی نداشتم ازشون اما باز دلم یه جوری می شد ....... اینا که دیگه از خودمونن و وابستگی داریم بدتره !
عیب نداره عوضش شاید باعث بشه ما یه سفر بریم کیش اما اینبار تو هم حتما هستی دیگه دختر نازم !