سيسموني
دخترک دلبندم ، ديروز سرويس چوبت رو هم از کارگاه اورديم و توي اتاق چيديم .ترکيب سفيد و فيروزه اي قشنگي شد .تختت رو جا داديم کنار تخت خودمان . نصف اتاق رو به تو دلبندم داديم و نصف اتاق هم مال من و بابا احمد . باقي وسايل رو که گذاشتم خونه بابا اسماعيل بايد بياريم و بچينيم توي کمد و بوفه ت . منتظر روزي هستم که تو بيايي و توي تختت آرام بگيري و من نگاهت کنم . اميدوارم سالم و سرحال باشي و از بودن توي اتاق در کنار ما لذت ببري .
مي بخشي که جامون تنگه و براي تو اتاق نداريم . انشاله به زودي بتونيم به خونه بزرگتري نقل مکان کنيم تا تو هم يه اتاق قشنگ براي خودت داشته باشي .
بابا اسماعيل ديشب از تهران اومد و من و بابايي رفتيم پيشش . ميتراخاله هنوز تهرانه و داره حسابي خوش مي گذرونه ماروهم که يادش رفته . خوش باشن .
مواظب خودت باش عزيزم ، دوستت دارم . منتظرتم ..............