زندگی
دلم مي خواست ديوان مهدي اخوان ثالث بود و با صداي بلند مي خواندمش . با آن سبک خراساني مليحي که با شعر نو تلفيقش کرده و منو به وجد مي ياره . همه چيز توي شعرش هست . شادي هست غم هست اميد هست زندگي هست مردگي هست جنگ هست .....خودش هم هست با آن سبيلهاي بزرگ و مردانه ش .
يا غزل سعدي مي خواندم و عاشق مي شدم دوباره ........
يا فردوسي مي خواندم و حس ناسيوناليستيم گل مي کرد و مي زدم توي دهن همه توراني ها و عرب ها و .........
اي خدا! دلم چقدر شعر مي خواد يا شايدم شر و ور مي خواد ..........؟؟؟
زندگيم همين جوري شده . همش يه جوري اين روزا رو بگذرونم تا تموم بشه ... تا زودتر تو بياي .... تا ببينم چه شکلي هستي .... تا بدوم ... تا برقصم ... تا تو باشي و زندگي من با تو باشه ................. دخترم ... همه اين روزا رو به خاطر تو آهسته مي رم و آهسته مي يام .....
زندگيم جريان داره . باتو . در من . دوستت دارم.