من و دخترانم!
سلام به همه دوستان که گاهی به ما افتخار میدن و از وبلاگ دختران کوچولوی من دیدن می کنند
این روزها اینقدر ویانای عزیزم با مزه شده و کارای بامزه می کنه که دلم می خواد تمامشون رو فیلم بگیرم اما نمیشه . حالا یه چندتاش رو می نویسم .
خیلی و شیرین و بامزه می گه : عزیزم (البته کشدارشو می گه) و بعدش هم می خنده . هرچیزی که نمی خواد بخوره سرش رو برمی گردونه و می گه مرسی مرسی. و قیافشو می کشه توی هم.
به پدربزرگش می گه عباس و زیربار نمی ره بگه پدر جون . اما دیشب که مهمون داشتیم عکس پدرجونش رو آورده بود نشون می داد و میگفت : پدر جون! (فکم از این کارش افتاد)
به این یکی پدربزرگش می گه :آقا . و هروقت خونه اونا هستیم و با علی و هستی بازی می کنه برای رفع خستگی یا گله از اونا می ره جلوش وای می سه دستاشو دراز می کنه سمتش و می گه : آقا آقا تا بابام بغلش کنه . از نظر ویانا آقا یه آدم بزرگه که می تونه هرکاری بکنه و ما گاهی برای ترسوندنش از لفظ آقاهه می یاد استفاده می کنیم.
حالا دیگه توی حرف زدنش کلمات بیشتری رو کنار هم می چینه و به جمله بندی نزدیک شده . دیشب می گفت : اذیت نتن.یعنی اذیت نکن
سعی می کنه با سروین و آوین (به قول خودش نی نی) بازی کنه . از نظر ویانا اونا هنوز نی نی هستن و حاضر نیست اسمشون رو یاد بگیره .
سروین و آوین هنوز خیلی کوچولو و ریزه موندن و وزن نمی گیرن . زیاد با بچه سه چهارماهه فرقی ندارن . تازه آوین که خیلی ضعیفه غذا هم درست نمی خوره . نمی دونم چیکار کنم ؟ این رفلاکس معده پدرشون رو در آورده خوب نمی شن.
حالا که دیگه هوا گرم شده می تونم لباس کمتری بهشون بپوشونم و ببرمشون بیرون . هفته گذشته با همکارای خانم رفتیم پارک جنگلی خیلی خوش گذشت . هرسه دخترم همراهم بودند. همکارا خیلی کمکم کردند . دمشون گرم.! دختر شیطون و خشن یکی از همکارای عزیزم هم بود. پانیذ خوشگله که مدام سعی می کرد با برخورد فیزیکی باب آشنایی رو باز کنه . اولین برخوردش با ویانا یک ضربه به سر ویانا بودکه عکس العمل ویانا ازون با حال تر بود . با حالت ناراحت و متعجب از برخورد پانیذ به سمت من برمی گشت و می گفت : اوه !
امروز خیلی دندونم درد می کنه اومدم سرکار ولی کار ازم نمیاد . امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشید.