تعطیلات
سلام به همه دوستان گل و عزيزم و همينطور سلام به دختر نازنينم که ديگه داره کم کم به يکسالگي نزديک مي شه. راستش يه خرده وقتي ياد اون روزهاي اولي که ويانا به دنيا اومده بود مي افتم احساساتي مي شم . اينکه چقدر مادر شدن شيرينه و لذت داره . اينکه ببيني کودکي که در آغوشته پاره اي از وجود خودته . از جنس خودته . خون تو در رگهاشه . خيلي دلم براي اون ساعاتي که ويانا نوزاد بود و تازه به دنيا اومده بود تنگ مي شه . از خدا مي خوام به دخترم عمر طولاني و موفقيتهاي زياد نصيب کنه و زندگي سعادتمندي داشته باشه .
اين چندروزه هم به خرده به خاطر شرايطم و هم به خاطر شلوغي کار وقت نداشتم آپديت کنم . از دوستاني که سرزدند عذر مي خوام.
ديگه حالا دختر گلم خيلي داناتر شده و شرايط اطرافش رو درک مي کنه . گاهي رفتارهاي من و احمدبابا رو تقليد مي کنه که باعث خنده و تعجب ما ميشه . گاهي نسبت به امر و نهي ما واکنش نشون مي ده . مثلا بعضي وقتا گوش ميده و اگه بگيم کاري رو انجام نده انجام نمي ده . شروع مي کنه به مالش گوش و بيني اش. گاهي هم به جاي اينکه گوش بده تندتند همون کاري که نبايد انجام بده رو انجام ميده. توي همه اين مواقع تو خيلي شيريني عسلم.!
مادربزرگش براش دو تا بلوز بافتني خوشگل بافته . دستش درد نکنه.
هفته ديگه محل کارمن کلا تعطيله . مثلا تعطيلات تابستاني داريم . سعي مي کنم نهايت استفاده رو از بودن با دختر گلم ببرم.
فعلا خدانگهدار تا هفته هاي آتي.