وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

بدون عنوان

1392/4/13 12:34
نویسنده : مریم بانو
115 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیز دلم سلام!

امروز پنجشنبه است و از الان لحظه شماری دارم می کنم که دوروزی پیش همدیگه باشیم . بدون اینکه مجبور باشم تورو پیش کسی بذارم .

امیدوارم از امروز دیگه حالت خوب خوب باشه . این چندروزه اسهال استفراغ داشتی و مرتب دارو می خوردی . گرمای هوا هم مزید بر علت بود و باعث می شد تو زیاد بهبود پیدا نکنی . دلم می خواد بازم شیطونی کنی عزیز دلم.

این روزها خیلی هوا گرمه و باید بیشتر مواظب تو باشم کوچولوی نازنازی مامان و بابا. دلم نمی خواد لحظه ای ناراحتی تورو ببینیم.

مامان هم این روزا روزهای سختی رو می گذرونه . از یکطرف سختی های بارداری، از طرف دیگه کار و خانه داری و این چیزا . از یکطرف هم نگهداری تو کوچولوی قشنگم که از خدا می خوام صد ساله بشی.

این چندروزه یاد گرفتی پله ها رو بالا بری . از تخت برعکسی می یای پایین . هرچی رو که دوست نداری پرتاب می کنی ( که البته من تایید نمی کنم و کار درستی نیست ) . آهنگ که می ذاریم نای نای می کنی

friend - emoticonswallpapers.com

وای چه نی نی های نازی . مگه نه ویانا جان؟

خلاصه دیگه اینکه می خوای دالی کنی با همه . زیاد بچه ها رو تحویل نمی گیری و پسرعمه مهدیار رو با دست عقب می زنی و داد می زنی . ( مهربونتر باش مادر!) . می ری توی اتاق و درو روی خودت می بندی و می شینی پشت در و همین که کسی می خواد بیاد توی اتاق سرتو می ذاری لای درو دالی می کنی و می خندی . می خوای سر از هرچیزی در بیاری از زیر مبل و کابینتها گرفته تا پشت بوفه و سطل کولر آبی و کیف آقای تعمیرکار !!!!!!!!!

بعضی ها می گن باید از سقف آویزونش کنین که دست به چیزی نزنه . چه خشنه این نظریه . نه مامان جون!!!

الهه نازم ، دختر قشنگم ، دوستت دارم . الهی که همیشه سالم و شاداب باشی و من و بابایی کیفتو کنیم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله لیلا
15 تیر 92 20:46
عزیزم کاش اینقدر فاصله ها نبود و من می تونستم کمی کمک مامان مریم باشم اما !
مامان آنیتا
16 تیر 92 13:48
سلام مامان ویانا. حالا کجاشو دیدی کم کم باید از تو کمد لباسا و کابینت آشپز خونه بیاریش بیرون.