وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

دختر گلم سلام

دختر گلم بازم سلام . چندروزه که نتونستم برات چیزی بنویسم و مطلب بذارم . این روزا یه حال دیگه ای دارم . یه جور دلشوره ......یا یه شوق بزرگ .........یه انتظار قشنگ ......نمی دونم شاید هم ذوق دیدار تو و تمام مدت در این فکر که ......... لحظه دیدار نزدیک است .... . وای ! چه روز قشنگیه اون روزی که تو توی زندگیم پا بذاری و صدای تو فضای خونه منو پر کنه ...... چه لحظات قشنگیه اون لحظه ای که ببینم داری نگاهم می کنی ... . این روزا برای اسمت مرددم . دوست دارم زودتر به یه نتیجه ای برسم و دیگه به همه اعلام کنم که دخمل خوشگل مخملی من اسمش چیه . احساس می کنم جات کوچیکه و فضای کمی برای حرکت داری ، تازه همه هم می گن چرا شیکمت بزرگ نمی شه و بچه ت کوچیک مون...
11 خرداد 1391

کودک من در هفته 26 زندگی!!!!!!!!

کودک شما چگونه تغییر می کند؟ اكنون وزن كودك شما كمي كمتر از 900 گرم و طول بدن او از سر تا پاشنه پا حدود 35.5 سانتي متر است. عصبهاي گوش او در حال تكامل هستند كه در نتيجه به صداهاي مختلف بهتر پاسخ مي دهد. ريه هاي او در حال رشد هستند و او با نفسهاي كوچكش مقادير كمي از مايع آمنيوتيك را تنفس مي كند. اين تمرين براي تولد او و هنگامي كه مي خواهد براي اولين بار با هوا تنفس كند بسيار مفيد است. در صورتي كه كودك شما يك پسر باشد بيضه هاي او در حال حركت به سمت كيسه بيضه هستند كه درچند روز آينده به مقصد نهايي خود مي رسند. شما چگونه تغییر می کنید؟ در اين زمان ممكن است فشار خون شما كه از هفته بيست و دوم تا بيست و چهارم افت كرده بود، در حال افزايش ب...
8 خرداد 1391

گاهی روزا.......

گاهی روزا میشه که دنبال بهانه ای که الکی بخندی اونم نه به این خاطر که خیلی شادی حتی شاید خیلی غمگین باشی ، فقط می خوای بخندی تا همه چیز از یادت بره ........ تا فکر کنی که هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ موضوعی نیست که فکر تورو درگیر کنه !.............. اونقدر دیروز اتفاقات عجیب و غریب افتاده که تصورش رو که می کنم احساس می کنم خواب دیدم .......... خواب که نه ..... یه کابوس وحشتناک .! باز خدا رو شکر که ختم به خیر شد و اتفاق بدی نیفتاد ...... خدایا ! از اینکه هر لحظه هستی و هر دقیقه می بینم که لطفت شامل حال ما هست تو را می ستایم ...... ببخش مارو که قدر ناشناسیم و ناشکر . دختر کوچولوی نازنینم ! پریشب یه اتفاق جالب افتاد . انگار توی دلم چنان خودت می ک...
7 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام عزیزکم! امروز زیاد خوب نبودم .هم تپش قلب داشتم و هم بدنم داغ میشه انگار که حرارت از همه بدنم می زنه بیرون . همه شونم به خاطر بارداری طبیعیه . خوب تحملش بخاطر دیدن روی تو شیرینه دخملم ! شاید فردا با بابا احمدت بریم تهران ... شاید ... نمی دونم ، اگه نظرم عوض نشد می رم . تشنه ام دلم یه شربت خنک خنک می خواد . یه آب طالبی بزرگ که تا تهش رو بخورم
28 ارديبهشت 1391

سبزی زندگی من

دختر گلم سلام ، خوابم میاد......... خوابم میاد ........... چند شبه دیر خوابم می بره تازه اونم به سختی ............ اما عیب نداره ......... به خاطر تو .......................فقط به خاطر وجود نازنینت عزیز دلم ..................... امروز خنکه ، اینقدر که گاهی دوست دارم یه لباس گرم پیدا کنم و بپوشم . پنجره رو باز گذاشتم تا بوی علف همه اتاقو پرکنه .... از پنجره که بیرونو نگاه می کنم انگار تا ته دنیا سبزه . سبز سبز ........مثل رویش ، مثل جوانه ، مثل تو..!
28 ارديبهشت 1391

کودک من در هفته 25 زندگی

هفته 25 بارداری: دراین هفته مراکز استخوان سازی کودک شروع به سخت تر شدن می کنند. کودک در این هفته به علت افزایش ذخایر چربی فربه تر می شود. و بعلت این فربه شدن چشمهایش کمی تو رفته به داخل سر به نظر می رسد. قد کودک در این هفته حدود 23 سانتیمتر و وزن او حدود 700 گرم است. مادر نیز در این هفته می تواند بهترین زمان بارداری خود را تجربه نماید. به علت افزایش جریان خون زیر پوستی ممکن است صورت حالت برافروخته پیدا نماید. از نظر روحی اغلب زنان باردار در این هفته بسیار شاداب و سرخوش هستند ولی ممکن است همچنان برخی از مشکلات بارداری را مانند کمردرد ، گرفتگی عضلات ، تکرار ادرارداشته باشید. با توجه به اینکه در این دوران عملکرد قلب و ریه تا 50% افزای...
28 ارديبهشت 1391

توضیح

عکسایی که گذاشتم یکیشون مال گدارسرخه ( اون گل زرده) و بقیه مال دره بیده که از توابع شهرستان فریدنه . اون خانوم خوشگله عکس هم میتراخاله است دخترم .
28 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

سلام گلم ..... امروز سه شنبه است و من هنوز نتونستم برای روز مادر مطلب جدید بذارم . روز مادر شنبه بود . ولی خوب عیب نداره . ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه است . این روز رو به همه مادران خوب و مهربون دنیا خصوصا مادر شوهرعزیزم و خاله ها و عمه های مهربونم تبریک می گم . امیدوارم بتونم جبران زحماتشون رو بکنم . دیشب من و بابا احمد رفتیم خونه بابا بزرگ و مادر بزرگت و کادو و شیرینی روز مادر رو براشون بردیم و بهشون تبریک گفتیم . من حالم زیاد خوش نبود اما بعد که یه کم گذشت و با عمه پروانه و عمه فرزانه ت صحبت کردیم بهتر شدم . اونا هم برای مامان بزرگ به عطر خوشگل و خوشبو خریده بودن . دستشون درد نکنه . همین جا هم یادی می کنم از مادر عزیزم که دلم ه...
28 ارديبهشت 1391