وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

خريد سيسموني

سلام ، بالاخره همت کردم و يکسري از وسايل سيسموني رو خريدم . خرده ريزاش کلي خريد شد . سفارش تخت و کمد رو هم دادم . کالسکه و کرير رو هم خريدم . مونده يه کوچولو خرده ريز و رختخوابي هاش . چه مي دونم از قنداق فرنگي گرفته تا پتو و .... چيزاي ديگه که من هنوز نمي دونم چيه . البته لباس هم در حد نياز براي دخترم خريدم . گفتم انشاله قبل از زمستون بريم کيش پيش عمه افسانه و اونجا براش خريد کنم . خدا کنه اين لباسا که خريدم کم نباشن . و به دختر گلم هم خيلي بياد . از حالا مشتاقم که اين لباسارو تن عزيز دلم ببينم . دلم داره تاپ تاپ مي کنه ببينم دخترم چه شکليه . انشاله که سلامته و خدا کمک مي کنه تا سالم به دنيا بياد ولي انتظار ديدن زيباييهايي که خدا به م...
27 تير 1391

اسم عزیز دلم ..........

سلام... تقريبا در مورد اسم دختر گلم به نتيجه رسيديم . بين آرميتا و ويانا بايد يکي رو انتخاب کنم که راي اکثريت روي ويانا بوده تا الان .خودم اسم آرميتا رو خيلي دوست دارم خيلي اسم شيک و پرمعناييه اما اسم ويانا خيلي منحصر به فرد و تکه . ازون اسماست که کمتر کسي شنيده . تو کل ايران هفتصد نفر اين اسمو ندارن . اما آرميتا بيشتره حدود 7000 نفر . از الان بابا احمد مي گه عيب نداره ويانا رو مي ذاريم رو اولي آرميتا رو روي دومي . معلوم نيست که مي خواد چندتا بچه داشته باشه که اينقدر به خودش نويد مي ده براي بعدي هم اسم بذاره . اين چندروزه مهمون داشتم . پريشب ميتراخاله رو با شوهرش آقا مهدي دعوت کردم اومدن خونمون . احمد هم نذاشت شام درست کنم و رفت از رستور...
20 تير 1391

سلام

فکر می کردم که سرم شلوغه فقط به خاطر امتحانات و دانشگاه و کار و بارداری ........ اما سرم واقعا شلوغ بود چون میتراخاله هم شوهر کرد و حسابی منو تنها گذاشت و با آقا مهدی شون رفتن ... آره عزیزم ، این چندروزه درگیر مراسم های میتراخاله بودیم . خواستگاری و بله برون چندباره و.... بالاخره عقد . آره بالاخره عقد کردن و تموم شد . شنبه ٣ تیر رفتیم خرید و یکشنبه ٤ تیر هم مراسم عقدکنان با یک جشن کوچک توی خونه بابا اسماعیل برگزار شد . میتراخاله هم حسابی عروس شده بود و دلبری می کرد . تو دختر گلم هم با مامانت همکاری کردی و گذاشتی مامانت برقصه و شادی کنه و کلی هم کار انجام بده . همه هم اون وسط داد می زدن تو بشین ، کار دست خودت می دی ها! اما نه گوش من بد...
12 تير 1391

عمه پری هم پرید!!!

دختر گلم سلام! ديروز جشن نامزدي عمه پروانه ت بود و مامان  جونت کلي با حرکات موزون سعي کرد کم نياره و ابراز شادي و خوشحالي کنه! تو هم که يکسره در حال ورجه وورجه بودي انگار مي دونستي که جشن نامزدي عمه ته! خاله ميترات هم بود . خلاصه خوش گذشت . هرچند که اون آرايشگاه کوفتي حوصله مونو سر برد و آخرش  چنان چيزي هم از موهاي ما در نياورد و ضايع کرد . اين چهارروزه که توي خونه بودم حسابي از خجالت استراحت و خواب دراومدم و تقريبا ميشه گفت يه کم به خودم رسيدم . کلي هم از خودم پذيرايي کردم . رفتم مغز بادام و گندمک خريدم و تا احساس ضعف مي کنم يه مشت مي خورم . خوبه ! هم جلوي ضعفمو مي گيره هم براي تو مفيده عزيزکم . همين چنددقيقه پيش بابا...
16 خرداد 1391

توضیح راجع به عکسها

دخترکم ! این عکسایی که گذاشتم عکس فک و فامیلته که می خوام از حالا بشناسیشون اون مهدیار  کوچولو که پسر عمه افسانه است و نوه اول بابا عباس و مامان حلیمه است و کلی هم خاطرخواه داره!!!!!!!!! البته خاطرخواهاش که به پای خاطرخواهای تو نمی رسه عزیزکم !!!!!!!!!!! مهراوه بلا هم دختر دایی شمسیه که بعدا بیشتر باهاش آشنا می شی ! تو خوشگلی که تاش خودشه ، تو زبر و زرنگی هم رو دست نداره ! علی پهلوون پسر دایی مهدیه که فکر می کنه خیلی بزرگ شده و مردیه برا خودش! فرزاد شیطونک هم اونیه که صحرایه و کلی خودشو خاکی پاکی کرده ! و پسر دایی محمده اونی هم که کنار شیشه ماشین فیگور گرفته و کلا همیشه احساس می کنه مدله ، هستی کوچولویه که دختر دایی مهدیه...
11 خرداد 1391

جشن عمه پروانه

دوشنبه ١٥ خرداد جشن عقد عمه پروانه است و من دیروز شدیدا درگیر بودم که برم لباس بخرم ........ آخرش هم خاله میترای مهربونت به دادم رسید و یه لباس قشنگ از خودش بهم داد که خیلی عروسکیه اما قشنگه ........ یه بلوز دامن هم دارم که دیگه فکر نمی کنم به لباس احتیاج پیدا کنم همین ها بسه . موندم که برای روز پدر چی برای بابااحمدت بخرم ؟ کاش یکی می گفت که برو فلان چیزو بخر و منو راحت می کرد . عمه افسانه داره می ره کیش زندگی کنه و این دل من از حالا داره براشون تنگ می شه ..... برای مهدیار کوچولو و موهای فرفریش ..... و برای مامانش. عادت بچگی من دست از سرم برنمی داره ...... هر رفتن و هر نقل مکانی حسابی منو تو فکر می بره و دلم تنگ می شه .......... حتی وقتی...
11 خرداد 1391