وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

عروسی میتراخاله

1392/6/17 12:41
نویسنده : مریم بانو
348 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان و همراهان

عروسی میتراخاله ویانا هم به خوبی و خوشی برگزارشد. جای خیلی از دوستان عزیزم توی این شادی ما خالی بود. دوست داشتم همه اون عزیزان توی مراسم ما باشند اما خوب هرکسی یه مشکلاتی داره دیگه !

میتراخاله خیلی هم خوشگل و ناز شده بود و توی مراسم می درخشید . حیف که نمی شه عکسشو گذاشت. ویانای نازنینم توی این چندروز انگارخیلی خسته شده بود . حسابی این دوروز بعد از مراسم رو خوابیده .

این روزها خوشی مراسم عروسی با یه اتفاقات تلخ دیگه همراه شد که اعصاب منو به هم ریخت . اینکه یه نفر به خودش اجازه بده زندگی منو کنکاش کنه و اطرافیانم رو تحریک کنه می ره روی مخ من !

ویانای نازنینم امروز خونه مادرجونشه . دیشب بعد از اینکه یه شام حسابی خورد شروع کرد به شیطونی و وروجک بازی . تا نیمساعت حتی نمی ذاشت باباش سرشو روی بالش بذاره و بخوابه . مجبورش کرد بلند بشه و روی مبل بنشینه . بعدم کلی بازی کرد و خوابید. عشق منی مامان جون.

نمی دونم چرا هنوز شروع به راه رفتن نکرده . نمی تونه بیشتر از دوسه ثانیه بدون تکیه گاه بایسته . امیدوارم زودتر راه بیفته جوجوی مامانی!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله لیلا
17 شهریور 92 18:59
سلام عروسی میترا خاله مبارک خدارو شکر که بهتون خوش گذشت . فقط کیه که مریم بانوی مارو ناراحت کرده ؟ فکرم مشغول شد ؟ کی به خودش اجازه داده عزیز دل ما رو ناراحت کنه ؟ خداوند همه ما رو از دست آدم های شر در امان نگه داره . آمین
مامان آنیتا
23 شهریور 92 12:23
عروسی خاله میترای عزیز مبارک باشه. حیف که نتونستیم بیایم.